کد مطلب:314170 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

اسب سوار می گوید: بلند شو، تو دیگر خوب شده ای
جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ محمدكاظم پناه رودسری، نقل كرد: در روز دوشنبه 18 ماه صفر سال 1389 هجری قمری در مسجد جامع حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام در شهر ری از جناب آیةالله آقای شیخ عباسعلی اسلامی شنیدم كه فرمودند:

3. چند سال پیش در اصفهان منبر می رفتم. روزی یكی از مستمعین به من گفت: آقا، یك نفر یهودی می خواهد 6 - 5 من شیرینی در میان مردم این مسجد و مستمعین شما تقسیم كند. آیا شما اجازه می دهید و صلاح می دانید؟ من به وی گفتم: از یهودی سؤال كن برای چه می خواهد شیرینی به مسلمانان بدهد؟ آن شخص می رود و از یهودی می پرسد و یهودی علت این امر را چنین بیان می كند:

پسرم سخت مریض شد و عمل جراحی كرد و بعد از عمل جراحی خیلی حالش بد شد، به گونه ای كه در آستانه ی مرگ قرار گرفت.

پرستاران كه حال پسرم را این گونه می بینند ناراحت می شوند و می گویند: یا اباالفضل العباس علیه السلام، به فریاد این پسر جوان یهودی برس!

پسرم می گوید: من پیش خودم گفتم خدایا، اگر این ابوالفضل، كه مسلمانان او را برای سلامتی من در پیشگاه تو واسطه قرار داده اند، نزد تو مقام و منزلت دارد، تو را به حق او قسم می دهم كه مرا از این مرض نجات دهی. بعد از این توسل، كمی خوابش می برد. در عالم خواب می بیند شخص اسب سواری نزدیك دریچه ای كه تختش در كنار آن قرار داشت آمده و به او می گوید: بلند شو! پسرم می گوید: نمی توانم بلند شوم. اسب سوار می گوید: بلند شو، تو دیگر خوب شده ای. پسرم برمی خیزد و می بیند خوب شده است. این خبر به دكترها می رسد، آنها می آیند و می بیند كه حتی اثر بخیه هم وجود ندارد. اینك من (پدر آن پسر) آمده ام به شكرانه ی این موهبت، در میان شما شیرینی پخش كنم.



[ صفحه 605]